خلافت و جانشينی انسان از خدای متعال، از مسائل عمده هم در معارف دينی و هم در مباحث عرفانی است. اين خلافت گاهي در مقام ظاهر و تشريع و قانونگذاری و حکومتداری است و گاهي در مقام باطن و تکوين ميباشد و از همين روي خلافت بر دو گونه است، يکي «خلافت تشريعی» يا «خلافت ظاهری» و ديگری «خلافت تکوينی» يا «خلافت باطنی». و هرچند بر اساس آموزههای اسلامی خلافت تشريعی ارتباط وثيق و لاينفکی با خلافت باطنی و تکوينی داشته و ريشه در آن دارد، لکن در اين نوشتار توجه اساسی بر محور خلافت تکوينی و باطنی ميباشد.
نویسنده: استاد حجة الاسلام و المسلمین علی امینی نژاد
منبع:حکمت عرفانی[۱]صفحه۵۹۸ تا ۶۰۴
در خلافت تکوينی ـ همانند خلافت تشريعيـ سه طرف وجود دارد، يکي «خليفه» ديگري «مستخلفعنه» يا کسي که خليفه و جانشين، به جاي او مينشيند و سومی «مستخلف عليهم» يعني کساني که خليفه به واسطة جانشيني از مستخلفعنه، بر آنها خلافت يافته و سيطره مييابد. بنابراين در خلافت تکويني که سه ضلع دارد، ضلع اول خداوند متعال است که مستخلفعنه است و ضلع دوم، انسان است که خليفة خداست و ضلع سوم خلق خدا و ماسويالله هستند که انسان بر آنها خليفه شده و خلافت يافته است. با اين حساب انسان واسطة ميان حق و خلق بوده و داراي حقيقت برزخي است [۲] و از يک جانب با مستخلفعنه يعني خداوند مرتبط است و از يک جانب با خلق و مستخلف عليهم ارتباط دارد.
در جانب اول و در ارتباط خليفه و مستخلفعنه، آنچه عقل و فطرت ميپذيرد و حکمت اقتضا دارد آن است که خليفه و جانشين بايد به صفات مستخلفعنه باشد. با توجه به بحثهايي که در جامعيت انسان گفته شد، [۳] شايستگي انسان براي خلافت الهي ثابت ميشود، زيرا انسان موجود حقي و خلقي است، کون جامع است، همة حضرات را در خود جمع دارد و صاحب مقام جمعي است. ابن عربي در عبارتي کوتاه تمام مطلب را رسانده و ميگويد:
فهو (اي الانسان) الحق الخلق وقد علمت نشأة رتبته وهي المجموع الذي به استحقّ الخلافة. [۴] پس انسان حق و خلق است (هم به لحاظ باطن خود بهرهاي از حق داشته و هم به جهت ظاهرش نشئات خلقي را در خود جمع دارد) [۵] بنابراين مرتبه انسان را دانستي که مرتبة مجموعي است و به واسطة داشتن همين مرتبة مجموعي استحقاق خلافت را داراست.
بنابراين از آنجايي که انسان مظهر اسم جامع الله است و همة اسما و صفات الهي را در خود دارد، شايستگي خلافت از جانب خداوند را داراست لذا در ملأ اعلي هنگامي که خداوند متعال به ملائکه اعلام ميدارد، ميخواهد براي خود خليفهاي برگزيند که قرآن در اين باره ميفرمايد:
وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً. [۶] ملائکه و فرشتگان در موضوع خلافت تکويني به اعتراض و اختصام پرداخته و خود را شايستهتر از انسان در اين موضوع معرفي ميکنند.
قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ.[۷] فرشتگان به خداوند عرض کردند، آيا در زمين کسي را که فساد بپا ميکند و خون ميريزد جانشين خود قرار ميدهي؟! و حال آنکه ما به حمد تو، تسبيح و تقديس تو را مينماييم (و به اين مقام شايستهتريم).
خداوند حکيم و متعال، در پاسخ اعتراض ملائکه و در مقام تبيين شايستگي انحصاري انسان به مقام بلند خلافت اللهي، مسئلة تعليم جميع اسما را مطرح ميسازد و ميفرمايد:
وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا. [۸] خداوند همة اسما را به آدم تعليم نمود. و با توجه به عبارت «الاسماء کلها» که با تأکيد دلالت مينمايد همة اسمها را خداوند به انسان تعليم داده است،کاملاً روشن ميشود، انسان صاحب مقام جمعي و مظهر اسم جامع الله است که همة اسما را در خود دارد.
بيان ديگري که اهل معرفت در مورد نسبت انسان با خدا مطرح ميکنند، آن است که بر اساس حديث معروف «انّ الله خلق آدم علي صورته»، انسان بر صورت خداوند خلقت يافته است. عرفا ميگويند اگر «صورت» به معناي هيئت و شکل و قيافه باشد، قطعاً از خداوند متعال نفي ميشود، اما اگر مراد از «صورت شيء» هر چيزي است که شيء بدان ظهور مييابد (صورة الشيء ما يظهر به الشيء) آنگاه معنايي کاملاً روشن و درست از حديث فهميده ميشود.
بنابراين و در تعبير دقيقتر «صورت» يا «وجه» آن چيزي است که حقيقتي با آن بروز ميکند و يا آن چيزي که بتواند کسي و يا چيزي را نشان دهد و ظهور و جلوه آن باشد، صورت آن شيء خواهد بود. با اين حساب همة عالم صورت و وجه خداوند سبحان ميباشد (فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)، زيرا بر اساس مباني عرفاني که در فصل قبل ارائه شد، همة عالم جلوه و تجلي حق هستند و هر يک به اندازة سعة خود او را نشان ميدهند، پس همه صورت اويند، جز آنکه انسان صورت کامل خداوند است و حق تماماً خود را در انسان بروز و ظهور داده است و از همين بابت ميتوان انسان را مخلوق بر صورت خدا دانست. [۹]
تا اينجا خلافت انسان را از جهت مستخلفعنه که خداوند است بررسي کرده و شايستگي انسان را از اين جنبه اثبات نموديم، اما جانب ديگر مسئلة خلافت، «مستخلف عليهم» يعني موجوداتي که انسان بر آنها سيطرة تکويني و خلافت باطني دارند ميباشد.
در اسم جامع الله که سرسلسلة همة اسماي الهي است، الوهيت و ربوبيت و تدبير نهفته است و همة عالم با اين اسم اداره و گردانده ميشود، بنابراين انسان کامل که مظهر اين اسم و عين ثابت او هست نيز نسبت به مادون يعني نسبت به همة موجودات عالم به برکت اتحاد با اسم جامع الله، جنبة ربوبيت و تدبير پيدا ميکند. محيالدين ابن عربي در نقش الفصوص ميگويد اگر انسان را با خدا بسنجيم يعني با جانب مستخلفعنه مقايسه نماييم، عبد اوست و هرچه دارد به بركت اوست اما اگر با خلق خدا مقايسه کرده و با جانب مستخلف عليهم بسنجيم، رب آنها هست و از همين جهت خداوند او را خليفة خود بر خلق قرار داده است. ابن عربي ميگويد:
فهو (اي آدم) عبدٌ لله ربٌّ بالنسبة الي العالم ولذلک جَعَلَه خليفةً وأبنائه خُلَفاء. [۱۰] آدم (در مقايسه با خداوند) عبد او و بالنسبه به عالم رب آنهاست و به همين جهت خداوند او و فرزندانش را خليفه و جانشين خود قرار داده است.
اين سخن کامل ابن عربي در شأن انسان کامل، ما را به ياد روايتي از ائمة معصومين علیهم السلام ميافکند که در شأن خود فرمودند:
نحن صنائع ربنا والخلق بعدُ صنائعنا [۱۱] (ما مصنوع و ساخته شدة پروردگارمان هستيم و جمله خلايق مصنوع و ساخته شدة مايند).
البته اين روايت تفسير ديگري هم ميتواند داشته باشد لکن تفسيري که بيشتر با ظاهر آن هماهنگ است همان است که بيان شد.
از مباحثي که تا بدين جا در بحث خلافت انسان کامل ارائه شد، الوهيت و ربوبيت او بر همة نظام هستي ثابت ميشود لکن بايد کاملاً توجه داشت که اين مقام براي انسان کامل اصالت نداشته و به تعبير فلسفي «بالغير» است زيرا با اندکي تأمل در واژة «خلافت» ثانويت در رتبه نسبت به حقتعالي آشکار ميشود و نشان ميدهد که تدبير عالم به حسب اصل، از آنِ حق است نه انسان کامل، چراکه انسان کامل به حسب اصل و از منظر ذاتي بندة خداست و جزء اکوان و ماسواي خداوند ميباشد و به عنوان نيابت و خلافت عهدهدار چنين مقامي است، بنابراين بايد ربوبيت و تدبير انسان کامل را «ربوبيت و تدبير تبعي» دانست.
محقق قيصري در اين باره ميگويد:
ولما کانت هذه الحقيقة مشتملة علي الجهتين الالهيّة و العبوديّة لا يصحّ لها ذلک أصالةً بل تبعيّةً وهي الخلافة فلها الإحياء والإماتة واللطف والقهر والرضا والسخط. [۱۲]از آنجا که حقيقت انساني داراي دو جهت الهي و بندگي است، تدبير عالم و تصرف در آن براي او به صورت اصلي و حقيقي صورت نميبندد بلکه به صورت تبعي (و به تبع حقتعالي) آن را داراست و اين معنا همان خلافت و جانشيني است و از همين باب براي انسان کامل احيا و امانت و لطف و قهر و رضا و سخط ثابت است.
۱. تحریری از درسهای عرفان نظری استاد سید یدالله یزدانپناه
۲. ر.ك: ابن عربي، انشاء الدوائر، نشر مکتبه الثقافة الدينية مصر، ص ۱۸؛ التمهيد في شرح قواعد التوحيد، فصل ۴۱، ص ۴۴۶؛ قونوي، فکوک، ص ۱۸۵؛ نقد النصوص، ص ۹۷.
۳. نقد النصوص، ص۶۳.
۴. شرح فصوص الحکم قيصري، اواخر فص آدمي، ص ۹۳، ص۹۴.
۵. ر.ك: شرح قيصري بر اين قسمت از عبارت ابن عربي.
۶. بقره/ ۳۰.
۷. همان.
۸. بقره/ ۳۱.
۹.
ممکن است کسي بپندارد که در اين بحث، انسان همانند عالم، صورت خداوند است و ترجيحي انسان در اين مسئله بر کل عالم ندارد؛ لکن بايد دانست که گرچه هر دو صورت خداوند ميباشند اما يک تفاوت مهم ميان آنهاست که همين تفاوت موجب برتري انسان و خلافت او ميشود. آن تفاوت اين است که انسان صورت جمعي و احدي خداوند و عالم صورت تفصيلي الهي است. به همين جهت عرفا در بحث «صورت خداوند»، انسان را با حضرت الهيه و اسم جامع الله پيوند ميزنند و او را از باب آنکه عين ثابت اسم جامع الهي است، صورت حق ميشمارند. جامي در نقد النصوص در مقام شرح گفتار ابن عربي ميگويد: «ولذلک»، اي لکون الإنسان مختصراً من الحضرة الالهية، مشتملاً علي ما فيها من حقائق الصفات والأسماء اشتمالا أحدياً جميعاً، «خصّه» اي الله سبحانه الانسان، «بالصورة الالهية» اي جعل الصورة مختصة به ـ بحسب الذکر ـ وان کان العالم ايضاً علي الصورة لانّ کل ما الي الوحدة اقرب فاضافته الي الحق اولي وصورة الانسان صورته الاحدية الجمعية وصورة العالم صورته التفصيلية. فقال علي لسان نبيه صلي الله عليه و سلم «انّ الله خلق آدم» اي قدّره اولاً في العلم واوجده ثانياً في العين «علي صورته» الألوهية الکاملة وصفته الربوبية الشاملة... قيل «الصورة» هي الهيأة وذلک لا يصحّ الاّ علي الاجسام، فمعني الصورة «الصفة» يعني خُلِقَ آدم علي صفة الله عزوجل اي حياً عالماً مريداً قادراً سميعاً بصيراً متکلماً. ولمّا کان الحقيقة تظهر في الخارج بالصورة اطلق «الصورة» علي الأسماء والصفات مجازاً لانّ الحق سبحانه بها يظهر في الخارج؛ هذا باعتبار اهل الظاهر واما عند المحققين فالصورة عبارة عمّا لا تعقل الحقائق المجردة الغيبية ولا تظهر الاّ بها «والصورة الالهية» هو الوجود المتعين بسائر التعينات التي بها يکون مصدراً لجميع الأفعال الکمالية والآثار الفعلية. وقال بعضهم: اگر سائلي گويد که اطلاق «صورت» بر الله تعالي چگونه توان کرد، جواب گوييم که به قول اهل ظاهر به مجاز باشد نه به حقيقت که نزد ايشان اطلاقِ اسمِ «صورت» بر محسوساتْ حقيقت باشد و بر معقولاتْ مجاز. اما نزد اين طايفه چون عالَم بجميع اجزائه الروحانية والجسمانية والجوهرية والعرضية صورتِ حضرت الهيه است تفصيلاً و انسان کامل صورت اوست جمعاً، پس اضافتِ صورت به حق حقيقت بود و به ماسواي او مجاز؛ اذ لا وجود عندهم للسوي.
ولله درّ من قال:
ياري دارم که جسم و جان صورت اوست | چه جسم و چه جان هر دو جهان صورت اوست | |
هر معني خوب و صورت پاکيزه | کاندر نظر تو آيد آن صورت اوست |
ومن مقولات الحضرة المولوية وأنفاسها القدسية بلسان الجمع:
به هر طرف نگري صورت مرا بيني | اگر به خود نگري يا به سوي آن شر و شور | |
ز احوالي بگريز و دو چشم نيکو کن | که چشم بد بود امروز از جمالم دور | |
به صورت بشرم هان و هان غلط نکني | که روح سخت لطيف است و عشق سخت غيور |
(نقد النصوص از ص ۹۳ الي ص ۹۶)
۱۰. نقد النصوص، ص ۲.
۱۱. اين تعبير در توقيع شريف حضرت ولي عصر(عج) آمده است که مصادر فراواني از جمله؛ بحارالانوار، ج۵۳، ص ۱۷۸ و احتجاج طبرسي، ج۲، ص ۴۶۶ و غيبت شيخ طوسي، ص ۲۸۵ آن را نقل نمودهاند. و در نامة اميرالمومنين† به معاويه نيز همين تعبير با مقداري تفاوت آمده است در آنجا حضرت ميفرمايد: انا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا. ر.ک: بحارالانوار، ج ۳۳، باب ۱۶، ص ۵۷ و احتجاج، ج ۱، ص ۱۷۶.
۱۲. شرح فصوص الحکم قيصري، ص ۳۹.